گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم
اگر ننشانم از ایمان خود،
چون کوه
یادگاری جاودانه
بر تراز بی بقای خاک
و سر آخر در لا به لای حادثه گندیدم
سنگ ها ناله می کردند
ولی مرد و زن در خواب
بوی شبنم به مشام می زد
دنیا صبح بود, برای آمدن
در باد زمزمه ای می وزید
از درخت حادثه پیله ای افتاد
-
. . .مثل خواب نبود اما بعد -
نمی دانم چه شد
دوباره به پیله بر گشت
خواب هم یک روز از پیله بیرون آمد و برگشت
کرم در پیله مرده بود
خواب هم همان صبح مرد
در نا باوری و شگفت
همراه تابوت او
رویایش را می بردند و می شنیدم که جغدها می خوانند
دستهایم بوی گل می داد
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند
اما، هیچ کس فکر نکرد
که شاید من، یک گل نوازش کرده باشم.
( ارنستو چگوارا )
ما رونوشت دادیم
ما می خواستیم می خواستیم حق اداره ی زندگی خود را
و آنچه آنها برایمان ترجمه کردند
ـ دولتی کردن مرده شویخانه بود ـ
لعنت
لعنت بر این رونوشت که هرگز مطابق اصل نیست
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :183435
آنقدر درد درون را در دل خود ریختم تا که خود با درد هستی سوز خود آمیختم کوچیک همه ب ی ق ر ا ر
برنامه های موبایل
زنگ های موبایل
تم های موبایل
کلیپ های موبایل
معرفی گوشی
ترفند های ویندوز/موبایل
اس ام اس ها ی عاشقانه(1)
اس ام اس ها ی عاشقانه(2)
راز و نیاز
عاشقانه
تیتراژ های تلویزیونی
کتابهای الکترونیکی
اس ام اس روز
مطالب پزشکی
روانشناسی
جوک/لطیفه
پاییز 1386
تابستان 1386