بانوی آفتابی...
بیرون که می روی
بدنهای همیشگی برای تو نیست هجوم سایه های پولیراهبندی عجیبی روی خط عابر لبهایت ایجاد می کند
می شود سر چارراهاز زنان خودفروش
بارانی عرق کرده را
نسیه گرفت
فرمان ایست داده اند.
پوست دستمالی شده شما و بوسه های گاه و بیگاه روی تنت به آن طرف خیابان می دود چراغ سبز اذیت می کند تمام بارانهای قطره ای را روی صورت خورشید می ریزم تمام می شوی چقدر بارانیم بوی عرق گرفته است بغضهایت را در گلوی باردار آفتاب می ریزی چراغ زرد بود وقتی به دنیا آمدم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بوی تند علف مرده مستت می کند حرفی هست ؟ گفتی : از کدام حرف تازه حرف می زنی ؟ گفتم : برای ماندن یک صنم ، هزار هزار آب می میرد و صدایت چقدر سفید بود ... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به مردمی که نامه های عاشقانه شان را با استخوان سگ می نویسند پخ نمی گویند اما خدایا شاید بشود ...
****
تمام پسران دنیا را پدر کرد
بازدید دیروز: 12
کل بازدید :181604
آنقدر درد درون را در دل خود ریختم تا که خود با درد هستی سوز خود آمیختم کوچیک همه ب ی ق ر ا ر
برنامه های موبایل
زنگ های موبایل
تم های موبایل
کلیپ های موبایل
معرفی گوشی
ترفند های ویندوز/موبایل
اس ام اس ها ی عاشقانه(1)
اس ام اس ها ی عاشقانه(2)
راز و نیاز
عاشقانه
تیتراژ های تلویزیونی
کتابهای الکترونیکی
اس ام اس روز
مطالب پزشکی
روانشناسی
جوک/لطیفه
پاییز 1386
تابستان 1386